روژيناروژينا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

روز زيبا

روز زیبای من

سلام روژینای زیبای مامانی 22/6/88   رژینا خانوم من الان که اینا رو مینویسم حسابی خانوم شدی.امروز 22شهریور88 هست.خیلی وقت هست نرسیدم به اینجا سر بزنم .ولی خیلی خبر دارم.رژینا الان 2 سال و 3ماه و 4 روزش هست.موقعی که 2 سال و 2 ماهت بود مستقل شدی رفتی تو اتاق خودت میخوابی اتفاقا خیلی هم دوست داری.وشبها را باید برات قصه بگم تا بخوابی (البته چند تا قصه و چند تا کتاب و کلی لالایی).ولی خدا رو شکر خیلی خوشحالم که مستقل شدی.دوست ندارم مثل خودم و بعضی بچه ها وابسته باشی و در اینده خودت نتونی کارهای خودت رو انجام بدی.البته نصف شب زیادبهت سر میزنم .   از همون موقع هم دستشویی رفتنت رو کامل میگی.البته قبل...
4 بهمن 1389

گل بابايي

امروز 7 تیر 1388 هست خیل وقت هست که نیومدم سراغ اینجا . .الان دیگه 2 سالت شده.ماشاااه همه حرفی میزنی.همه چی میگی.وقتی بهت می گم نکن می گی دلم می خواد .چه کار داری.البته زود دلت میسوزه و می ای منو می بوسی.ولی کلا خیلی زبون درازی می کنی. هر چی بهت می گن جواب میدی. بیچاره عسل که از 8 فرسخیت فرار میکنه.چون همش یا میزنیش یا زور میگی.نمی زاری هیچی دستش باشه.این روزها هم که همش کارت شده پارک رفتن .مامانم که شده اژانس برات چون بابا طبق معمول درس داره. خدا رو شکر غذات خوبه ولی از وقتی از شیر گرفتمت(1سال و 9 ماه)لاغرتر شدی.نگرانتم با اینکه از نظر غذایی همش مواد مقوی بهت میدم.البته ژله را باید هر روز بلااستثنا ب...
4 بهمن 1389

عسل مامان

سلام روژینای من الان 11 مرداد88 هست.از وقتی 2 سال و یک ماهت شد تو اتاق خودت می خوابی.اتفاقا دوست هم داری روی تختت بخوابی.خودت میری می خوابی.البته تا خواب نری از پیشت نمیرم.دستت توی دستمه.رژینای من وقتی سر کارم دلم برات تنگ میشه. ماشالله کامل حرف میزنی.کسی جرات نداره جلو تو حرف بزنه زود تکرار میکنی مخصوصا حرفهای بد.البته خودت هم می دونی حرف بدی هست.توقعت که ماشالله .همش میگی مامان این برام بخر.اون برام بخر.البته اصلا عروسک دوست نداری. الان هم که بزرگتر شدی همش با عسل دعواتون می شه سر اسباب بازی.البته چون تو زور می گی و می خوای هر چی دست اونه برداری   اونم زورش نمی رسه همش جیغ میزنه.به خاطر هم...
4 بهمن 1389

دختر بلا

امروز5 بهمن هست الان ساعت 11 صبح هست و من سر كار هستم دلم خيلي برات تنگ شده .امروز خاله مهسا اومده پيشت و تو پيش خاله مهسا هستي. من همش خدا رو شكر مي كنم به خاطر اينكه دختر سالم و باهوشي مثل تو به من داده .ديروز براي چندمين بار روي زمين جي   جي كردي دعوات كردم.دو طرف صورتم رو گرفتي و بهم گفتي خوشكل.توپلي .نازي.داشتي خرم مي كردي.از الان راهش رو بلدي .ولي الان كه خيلي قهر مي كني.تازه يكسالو هفت ماهت هست اما اگه چيزي كه بخواي بهت ندن يا اونجوري كه تو دوست داري نباشه زود ميري سرت رو ميزاري رو زمين و قهر ميكني و گريه الكي ميكني اميدوارم بزرگ مي شي از اين قهر قهروها نباشي.البته الان وقتي قهر مي كني دلم مي خواد بخورمت...
4 بهمن 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به روز زيبا می باشد